گاهی دلم میخواهد, وقتی بغض میکنم,
خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هایم را پاک کند, دستم را بگیرد و

بگوید: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم.................

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت  | 13:21  نویسنده |  پريا 

دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
تا شاید این گریختنم زندگی دهد
تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
اینک شب است و مرگ فرا راه من هنوز
آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
اینک منم گریخته از بند زندگی
با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت  | 12:51  نویسنده |  پريا 

میدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ، می گویند حساسیت فصلی است ، آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم .

 تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو ، تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری .

 عشق من ای کفتر بی پشت بام / عشق من ای خواب خوب ناتمام / بی تو رویایم پر از دلتنگی است / فصلهای زندگی بی معنی است .

 عهد کن یارم بمانی تا قیامت ، ای رها / اولین و آخرین عشقم بمانی ، با وفا / کلبه ای با هم بسازیم با ستونی استوار / گر کنارم تو نباشی بیقرارم ، بیقرار .

 دلم شوق تو را دارد ، تو غافل از دل مایی / به ما گاهی نگاهی کن ، دلی دارم تماشایی


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ  | شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت  | 20:41  نویسنده |  پريا